شهر موشها، فیلمی فانتزی و یادآور خاطرات دوران کودکی بچه های دهه ۶۰، نوستالژی ای که شاید هیچ وقت بچه های دهه ۶۰ آن را فراموش نکنند. بچه موش های دهه ۶۰ که بچه موش بودند و به مدرسه موش ها می رفتند، حالا بعد از گذشت ۲۰ سال، بزرگ و پیر شده اند و برای خود خانوادهای تشکیل داده اند و شهری فانتزی درست کرده اند.
فیلم به صورت دراماتیک و سینمایی آغاز می شود و موش ها درحال زندگی در شهری هستند که خود آن را ساخته اند. یک زندگی بسیار فانتزی و سینمایی در قرن حاضر و هر کدام دارای جایگاه و پستی در شهر خود هستند. از رستوران به سبک امروزی گرفته تا خبرگزاری موشنا، ژاندارمری، بیمارستان، پارک، مدرسه و ...، همه عناصر یک زندگی امروزی را دارند. فیلم به شکل فانتزی با شروع سال تحصیلی جدید در مدرسه موش ها و با ورود معلم جوان آغاز شد و به شکلی جلو برده شد که معرفی کاراکترهای موش هایی شود که در دهه ۶۰ بچه بودند.
با داستانی سر راست و خطی، این فیلم فقط گونه ای از جریان زندگی از این موش ها را به نمایش می گذارد که تکرار زندگی هر روزه است. ولی همین تکرار برای مخاطب فیلم بسیار جذاب است. شهری فانتزی با موش هایی خاطره انگیز که پیگیری زندگی آنان نیز برای مخاطب جذاب است و صحنه هایی موزیکالی که حداقل کودکانی که به خاطر آن ها فیلم ساخته شده است، با جذابیت به تماشای آن بنشینند. چون فقط پدر و مادرهای این کودکان فیلم برایشان پرمعناست و خاطرات گذشته شان را مرور می کنند، ای کاش فیلم حداقل زودتر ساخته میشد. چرا باید بعد از ۲۰ سال دوباره چنین فیلمی ساخته شود که گذر زمان به این شدت به صورت مخاطب بزند؟
در فیلم های «هری پاتر» هم که ساخته شد، کاراکتر فیلم با یک گذر زمان منطقی بزرگ می شد و این قدر گل درشت در چشم نمی زد و مخاطب با آن همذات پنداری می کرد. اما اکنون باید برای بعضی از این موش ها دلش بسوزد. مخاطب به یکباره احساس می کند دوران کودکی و جوانی اش گذشته است و شاید به نوعی آزرده خاطر و افسرده می شود که به این شدت گذر زمان را حس نکرده، چون کاراکترهای شهر موش ها پیر شده اند و حتما مخاطب دهه ۶۰ هم رو به میانسالی است.
فیلم داستانی قابل پیش بینی دارد. کاراکتر بچه گربه و کرال موش؛ کاراکترهایی هستند تاثیرگذار در داستان فیلم، ولی خیلی داستان را پیچیده نمی کنند. گربه ای که دشمن، موش هاست و به خاطر وحشت و ترس از آن، «اسمشو نبر» نام گرفته. ولی حالا بچه اش می شود دوست موش ها و موش ها می خواهند به او کمک کنند. فیلم نشان می دهد، حتی دشمن هم می شود خوب باشد و ارتباط مسالمت آمیز با او داشت و کرال موشی که همان موش کور هست و به تنهایی خارج از شهر زندگی می کند به کمک این بچه گربه می آید که به دست دشمن نیفتد و دیگر گربه های بدجنس هم در نسل جدید به دنبال موش ها نیستند، بلکه به دنبال همجنس خوب خود هستند که آن را از بین ببرند و تقابل شر و خیر را به شیوهای جدید به نمایش می گذارد. چون فقط گروه گربه های بدجنس در فیلم به دنبال از بین بردن بچه گربه بودند که به کمک بچه موش ها و کرال موش از دست گربه های بدجنس نجات یافت و باز هم به جای پدر و مادرها، بچه ها بودند که دست به کار خطرناک زدند و از شهر خارج شدند و از شهر خود دفاع کردند و البته بچه موش های دهه ۶۰، همچنان از گربه می ترسیدند. سکانس جدال بچه موش ها با گربه ها تقریبا در یک ربع پایانی فیلم است و کلاً اوج داستان و فرود فیلم در همان یک ربع پایانی فیلم شکل می گیرد و نتیجه هم قابل پیشبینی است.
فیلم جلوه های بصری بسیار خوبی را برای مخاطب دارد، به طوری که دیدن این صحنه ها برای مخاطب لذت بخش است. ولی داستان کم مایه ای دارد و در انتهای داستان هم همانند فیلم های ایرانی به ازدواجی منجر می شود و فیلم با ازدواج کاراکتر جدید وارد شده یعنی کرال موش و موش خدمتکار که از جوانی قصد ازدواج داشتند، به پایان می رسد.
فیلم در کل فیلمی قابل توجه در دهه ۹۰ است، کارگردان جامعه شناسی خوبی از محیط اجتماعی خود دارد و با دانایی کامل به سراغ فیلمی رفته است که با توجه با ساختار دراماتیک و سینمایی، فیلمی فانتزی در دهه ۹۰ ساخته است تا توجه همگان را به خود معطوف کند و البته هم بزرگترها و هم بچه ها را درگیر کرده است و با کمپین تبلیغاتی وسیع که ایجاد کرده اند فروش خوبی هم خواهد داشت.
نظرات